یوناس مکاس، شاعر، فیلمساز و هنرمند لیتوانیایی-آمریکایی بود که چند روز پیش در 96 سالگی درگذشت. او که لقب «پدرخوانده سینمای آوانگارد» را با شایستگی یدک میکشید یکی از پیشروترین فیلمسازهایی بود که در طول چند دهه تاثیری عجیب و ماندگار بر سینما و سینماگران دنیا گذاشت. مکاس لحظهای از نوشتن و ثبت زندگی با دوربین دست برنداشت و اشتیاقش را به سینمایی رها و آزاد که در برابر کامل بودن و بی عیب و نقص بودن مقاومت میکرد، با دیگران تقسیم میکرد. او شاید یکی از معدود سینِفیلهای حقیقی تاریخ سینما بود که چندده فیلم (از جمله شاهکار ماندگاری به نام «همانطور که به پیش میرفتم گهگاه بارقههایی گذرا از زیبایی را میدیدم»)، چند جلد کتاب شعر، چندین و چند مقاله و نوشته و ویدیئو از خود به یادگار گذاشت؛ یادگاریهایی که باید بارها و بارها تماشایشان کرد، خواندشان و در آنها غرق شد.
شعر زیر را مکاس به زبان لیتوانیایی نوشته و بعدا به انگلیسی ترجمه شده و در اینجا فارسی آن را میخوانید.
به روز رسانی (2003)
زمستان، هرگز تمام مشو. تا بهار
هرگز پیدایش نشود، و هیچ ارتشی نتواند
سوی ما پیشروی کند، و هنوز در انتظار بهار بمانند. وحشی°
جانورانِ جنگل در خواب ناز بمانند، در رویای
اوتوپیا.
زمستان، هرگز تمام مشو. همه بست نشستهاند
در خانه، در خواب هستند، و فرومایگان بدسگال، ولگردان
و دلالان همه یخ بستهاند، مِی میزند
با روسپیان، همچو کودکان در بستر معصومیت
تا بهار
که هرگز نخواهد آمد.
هرگز پیدایت نشود بهار، نزد خود نگه دار
تمام شکوفههایت، عطرهایت، بوسههایت و جوانههایت را —
میخواهم آسوده شرابم را بنوشم
با رفقای قدیمی—و هنوز زمستان باشد،
و ارتشیان هنوز به راه نیفتاده باشند—
ای برف، همچنان ببار، به همان شدت، یک دستی
و سرمای زمستانِ 1812،
تا وقتی بهار شود،
که هرگز نخواهد آمد.
یوناس مکاس