فیلم «حرفهای بیاساس» (Bird Talk) ساخته زاوری ژوافسکی براساس فیلمنامهای از آندژی ژوافسکی فقید یک کار جنونآمیز با انرژی افسارگسیخته است. در همان آغاز فیلم تصویر زاوری/کارگردان (پسر آندژی ژوافسکی) روی عکسهایی از پدرش سوپرایمپوز میشود و بعد با حرکات پَن دوربین چهره ماریان (با بازی سباستین فابیانسکی) جایگزین چهره زاوری میشود و همسانی این سه شخصیت از همان ابتدا این ایده را به ذهن میرساند که فیلم واکاوی ارتباط این سه نفر از دنیای واقعی و سینما با یکدیگر است. فیلم به همان اندازه کاری از زاوری براساس فیلمنامه پدرش است که دربارهی رابطه او با پدرش است، درباره رابطه پدرش با سینماست و از دریچه ذهن ماریان درباره نگاه آندژی ژوافسکی به لهستان امروز است. فیلمی که در چند سطح همزمان پیش میرود و جاهطلبی فیلم دقیقا از همینجا سرچشمه میگیرد و در سکانس درخشان پایانی که پشت و جلوی دوربین با هم یکی میشوند و انگار با بدل پایان «طعم گیلاس» عباس کیارستمی مواجه باشیم، دنیای فیلم به کمال میرسد. اگر این نقطه آغازین فیلم را به عنوان سنگ بنای فیلم بپذیریم، فیلم همزمان هم وصیتنامه ژوافسکی پدر است و هم مرثیه ژوافسکی پسر برای از دادن پدرش است و در این بین لهستان و دنیای امروزش به عنوان دغدغهای مشترک این دو نفر را به هم ربط میدهد.
داستان فیلم خیلی ساده است: معلمی به نام ماریان دربرابر بیادبی و بیقیدی دانشآموزانی که یک معلم دیگر به نام لودویک را به سخره گرفته و سطل زباله بر سرش گذاشتهاند، چاقو میکشد و همین باعث میشود از مدرسه بیرون بیفتد و در ورشو که خودش شاهد اعتراضاتی است به سفری اودیسهوار دست بزند. سفری که او را به گوشههای مختلف جامعه و خانوادهاش میکشاند از دنیای روشنفکران گرفته تا دنیای بانکدارها و تُجار. این سفر بیش از همیشه او را مطمئن میسازد که جامعه به سوی زوال در حرکت و ترمزش بریده است و انگار راهی هم برای توقف این سیل وجود ندارد. کاری که دو ژوافسکی انجام میدهند اما برخلاف ظاهر سادهی این خط داستانی رفتن به همان مسیر آشنای لگد زدن به پیکره نظام حاکم نیست. دوربین متمرکز بر همین آدمهای معمولی است، اینکه آنها چه راهکاری دارند و یا در این وضعیت موجود چطور زندگی میکنند. ماریان بیش از آنکه یک انقلابی یا یک مصلح اجتماعی باشد، خودش یک معلم سرخورده است. دارد دهه چهارم زندگی را میگذارند اما هنوز مستقل نشده، شکل زندگی او (بنا به دلایل اقتصادی و پذیرفتهشده در لهستان امروز) نشانی از استقلال کامل ندارد؛ او دو همخانه دارد که زن و شوهری جوان به نام آنیا و یوزف هستند. آنیا مجبور است به عنوان خدمتکار به خانه زوجی ثروتمند برود و یوزف (با بازی اریک کلوم) یک نوازنده و اهل موسیقی قدرندیده است که بدنش در حال پوسیدگی است و مرگ در یک قدمی اوست. خط داستانی فیلم با حضور این زوج پر شاخ و برگتر میشود و حالا ما با دنبال کردن زندگی این چهار نفر (ماریان، زوج جوان و لودویک) است، که گوشههای مختلف ورشوی امروز را به نظاره مینشینیم. برخی از خطوط داستانی از اینجا به بعد حالت کافکایی به خود میگیرند مثل ماجرای لودیک و تلاش او برای دوباره برگشتن بر سر کار، اینکه بوروکراسی و غرغره کرده آن از زبان منشی که ظاهرش مهمترین دلیل پیشرفتش بوده چطور میتواند هر جامعهای را به بنبست بکشاند. ماجرای آنیا و خدمتکاری برای زوج ثروتمندی که انگار در نشئگی دائم به سر میبرند و اصلا نمیدانند دوروبرشان جه خبر است یادآور ایده آشنای تضاد طبقاتی در فیلمهای اجتماعی است که خود لهستانیها در دههای پنجاه، شصت و هفتاد میلادی استادش بودند و قصه یوزف از درد آشنای هنرمند میگوید. قصه ماریان متفاوت است، او ترکیبی از خشم و جنون است و همین هم هست که همراه شدن دانشآموز سرکشی به نام آلا (با بازی کاتاژینا چویانسکا) که مدام از او با دوربین گوشی همراه فیلم میگیرد و میخواهد فیلمی بسازد، پایشان را به خانهی گوستاو (پدرش) میکشاند که درواقع خانهی آندژی ژوافسکی است و در آنجا سرکی به دنیای ژوافسکی پدر میکشیم؛ از دیدن پوسترهایش بر در و دیوار تا برخوردش با این دختر جوان که دیوانه فیلمسازی است. لحن زندگینامهای این بخش کاملا متفاوت با دیگر بخشهای فیلم است. حال و هوایش ترکیبی از غم و اندوه و البته عصبانیت است. عصبانیتِ ناشی از رفتن نابههنگام پدر. این بخش از فیلم اساسا مکالمهای است بین ژوافسکی پدر و پسر که از طریق واسطههایی دیگر انجام شده و سینما مهمترین نقش را در آن دارد. دیدن اندرونی ژوافسکی پدر تنها جذابیت فیلم است؛ نگاه و شیوه برخورد او با دیگران اهمیت بیشتری دارد. این بخش تا حدودی دریچهای است برای درک بهتر فیلمهای ژوافسکی که با کارهایی مثل «جنزدگی»، «بر گوی سیمین»، «مهمترین چیز: عشق» و «شیطان» چهرهای دیگر از سینمای لهستان تصویر کرد (با اینکه اغلب فیلمهایش را در فرانسه ساخت) و هم نشان داد سینما میتواند ابزاری فلسفی اما قصهگو باشد. دنیای ژوافسکی پدر البته اصلا سهل الوصول نیست، فیلمهای او در هزارتویی از فلسفه و ادبیات و نقاشی میگذرند، برخی اراجاعات آشنا هستند و گاه بسیار دور از دسترس و این دور از دسترس بودن چیزی است که ژوافسکی را در مقام کارگردان و انسان جذاب کرد. حالا در «حرفهای بیاساس» (یا شاید حرفهای دری وری) ژوافسکی پسر، در یک زمان بیست دقیقه تا نیم ساعته فرصت را مغتنم میشمارد برای نقب زدن به پشت پرده زندگی پدرش در شمایل گوستاو. برای همین است که در ابتدای متن گفتم فیلم مرثیه است و حتا وصیتنامه، چراکه ما در حال نظاره کردن جهانبینی ژوافسکی پدر در بخشهای دیگر فیلم هستیم و انگار خلاصه کارنامه او را یک جا میبینیم.
با این توصیفها به نظر میرسد زاوری ژوافسکی هیچ هویتی به عنوان فیلمساز ندارد. این برداشتی غلط است. اگر فیلم قبلی او به نام «سفید برفی و قرمز روسی» را دیده باشید متوجه میشوید که فیلم جدید ترکیبی است از شیوه فیلمسازی ژوافسکی پدر که متکی بود بر بیانگری افراطی و حرکات دوربین کاملا جلبتوجهکننده و همچنین بازیهای اغراقآمیز با رویکرد استانداردتر به سینما و اتکا بر متن در کار خود زاوری و عنصری که پدر و پسر را به هم وصل میکند جنون و تخیل بدون حد و مرز است. جنونی که در سکانس درخشان قیام این جوانان سرخورده به اوج میرسد: جایی که دوربین فیلمبرداری در عجیبترین زاویهها قرار میگیرد و حرکت انقلابی این چند نفر انگار از دل دنیای سینمایی ژان لوک گدار بیرون آمده باشد. انقلابی پر شور اما محتوم به شکست دربرابر هر آنچه تثبیتشده باشد. اما این پایان کار نیست، زاوری در پایان فیلم، پس از آن تشییع جنازه گروتسکی که از پی انقلاب میآید و در جریان آن هر چیز پذیرفتهشدهای را نفی میکند به پشت صحنه فیلم میرود و ابتدا و انتهای فیلم را به هم پیوند میزند (این بخش از فیلم خودش عنوان «فیلم» دارد) و دین خود را به پدرش ادا میکند، حالا که همه چیز به باد انتقاد و استهزاء گرفته شده، حالا که زندگی خصوصی و عمومی در برابر دوربین عیان شده، حالا که اعتراض و انقلاب سینمایی هم در کنار هم نشستهاند و حالا که بنبست راهی جز فریاد و ویران کردن ساختارها باقی نگذاشته بیشتر میفهمیم چرا شروع فیلم با آن سوپرایمپوزها بود و طنین جملهی ژوافسکی پدر در گوشمان چند برابر میشود: «سینما دروازهای است به آزادی.»
این متن پیش از این در روزنامه سازندگی منتشر شده است
برای خواندن درباره ژوافسکی پدر به اینجا بروید
این فیلم یکی از فیلمهای محبوب نویسنده در سال 2019 بوده