«اتاق 212» کریستف اونوره آن انرژی دلپذیری را دارد که روزگاری مثلا موقع تماشای «قطار سریعالسیر چانگ کینگ» وونگ کار-وای حس کرده بودیم. انگار فیلمساز در این فیلم با خودش قرار گذاشته که همه چیز در حال و هوایی از فانتزی رخ بدهد تا داستان آشنای قهر و آشتی زوجش را با ملاحتی ویژه به تصویر بکشد. انرژی دلپذیر و ملاحت و اضافه کنید کلماتی چون شیرین، بانمک، رها و سرخوش، اینها کلماتی رایج برای توصیف یک فیلم نیستند. کلماتی هستند بسیار نسبی و از طرفی توصیفی و راستش مثلا «بانمک» توصیفی است که برای هر کس ممکن است معنای خودش را داشته باشد.
اینطور تعریف کردن از «اتاق 212» شاید بیش از آنکه کمک کند به درک فیلم، ما را گمراه کند یا نه، انتظاری در ما ایجاد کند که موقع دیدن فیلم برآورده نشود. برای همین بهتر دیدم به جای ادامه دادن این گونه توصیفها، روی همان مقایسه با «قطار سریعالسیر چانگ کینگ» تاکید کند. فیلم وونگ کار-وای داستان آدمهایی بود در جستوجوی عشق که همیشه یا خیلی زود میرسیدند یا خیلی دیر. فیلمی که عامدانه در دو بخش مجزا روایت شده بود انگار بخش اول یک مقدمه طولانی بود برای قصه عشقی عجیب و غریب نیمه دوم فیلم، جایی که دختر پرشروشور فیلم از پشت ویترین ساندویچی دلباخته پلیسی شد که در انتظار محبوبی دیگر بود و همه اینها انگار بهانهای بود تا دختر پنهانی به خانه پلیس برود و دکوراسیون خانه را تغییر دهد، آنجا استراحت کند، خوراکیها را جابجا کند و عشق ناممکن این دو روح سرگردان را به امکانی در دسترس برساند با نوای موسیقی سحرآمیز «رویای کالیفرنیا» گروه ماماز و پاپاز. اگر خاطره آن فیلم در ذهنتان شکل گرفته حالا بهتر میشود از «اتاق 212» صحبت کرد. بیست سال از ازدواج ماریا (کیارا ماسترویانی) و ریشار (بنژامین بیوله) میگذرد و ریشار متوجه میشود آن وفاداری که احساس میکرد باید در این سالها بین آن دو وجود میداشته از بین رفته. همین باعث بگومگوی آنها میشود و ماریا بدون خبر خانه را ترک میکند و در هتلی آن سمت خیابان در اتاق 212 شب را میگذراند و هم ریشار را زیر نظر دارد و شاهد احوالات اوست و هم به گذشته و کارهای خودش فکر میکند.
این دعوا بهانهای است برای اونوره که گذشته و حال این شخصیتها را کنار هم بگذارد. مرزهای واقعیت در این روایت از بین میرود، ریشار 20 ساله (با بازی ونسان لکوست)، ریشار 14 ساله، ایرن، معلم پیانوی ریشار در 40 و 60 سالگی، مادر و مادربزرگ ماریا، شبح شارل آزناوور (البته کمی چاقتر با نام «اراده») و چندین و چند نفر دیگر همگی به اتاق 212 میآیند و میروند و با هم روبرو میشوند. این آمد و شدهای ذهنی ماریا فرصتی است برای او تا در خلال آنها به درکی واقعی از موقعیت کنونی خود برسد، نه قرار نیست با فیلمی درباره عذرخواهی و آشتی و پیوند مرسوم روبرو شویم و نه قرار هم نیست به سبک فیلمهای فراطی فرانسوی (French extremism) دو نفر این رابطه یکدیگر را با خون و خشونت لگدمال کنند. نه، فیلم نه مسیر کمدیهای عشقی آشنایی چون «آملی پولن» را دنبال میکند و نه فیلمی مثل «مادر من» ساخته دیگری از اونوره را الگو قرار میدهد. فیلم روی مرز فانتزی و واقعیت پیش میرود و غافلگیری را روی دیالوگها و واکنش شخصیتها به این موقعیت میگذارد. این واکنشها همان چیزی است که ما همیشه از آن با صفت «فرانسوی» یاد کردهایم. مثلا نگاه کنید به آنجا که ماریا با معلم پیانوی ریشار در نوجوانی و ریشار 20 ساله ایستاده و ناگهان سروکله مادر و مادربزرگش پیدا میشود و با هم بحث میکنند که دیگر ماریا شورش را درآورده. این صحنه و دیالوگهایی که بین شخصیتها ردوبدل میشود و شکل بیپروایی که مادر و دختر و مادربزرگ یکدیگر را خطاب میکنند آن چیزی است که ما از آن با صفت «فرانسوی» یاد میکنیم. این رفتارها حتا اگر زبان فیلم هم فرانسوی نباشد و خیابانها هم خیابانهای پاریس نباشد باز هم فرانسوی است و «اتاق 212» دقیقا یک کمدی فانتزی عاشقانه به سبک فرانسوی است. مثل نوشیدن یک فنجان قهوه فرانسه با نان کروسان است. تلخی و شیرینی است که مدام در هم میرود و ترکیبی جادویی میشود که جای دیگری نمیشود سراغش را گرفت.
اونوره در این فیلم برای ساخت دنیای عاشقانهاش انتخابهای جذابی هم دارد، در آغاز فیلم صدای گیوم آپولینر را میشنویم که بخشی از شعر خودش «پل میربو» را میخواند؛ آنجایی که از رفتن روزها و هفتهها و بازگشتناپذیری عشقهای گذشته میگوید و بعد در سکانسی که عنوانبندی هم روی آن نقش میبندد و ماریا در خیابانها قدم میزند – شاید موج نوییترین فصل فیلم – صدای شارل آزناوور فضا را پر میکند و ترانه «پس از این» را میشنویم – همان ترانه معروف که از ناممکن بودن کنار هم بودن و ناممکن بودن دوباره گفتن «عاشقت هستم» میگوید – و در ادامه فیلمساز جایی هم گریزی به لویی آراگون میزند و همگی این ترانهها و شعرها در میان فرانسویها معروف هستند. اشعاری درباره عشق و امکان و عدم امکان آن و فیلم اونوره با همه نگاه فانتزی که دارد و با زاویه دوربینها و حرکت دوربینهای غیرعادیش – مخصوصا آنجا که ریشار و ماریا شروع به دعوا میکنند و دوربین از گرفتن قابی دونفره از آنها طفره میرود و دری بین آنها فاصله میاندازد – از ما میخواهد به عشق نگاه دیگری کنیم. چیزی که ماریا و ریشار در انتها به آن میرسند بازگشت به گذشته و زنده کردن عشق گذشته نیست، بلکه یافتن امکانی دیگر است برای دوباره عاشق شدن، برای یک شروع دوباره. برای دعوتی به خوردن شام با هم و کنار گذاشتن و پس زدن گذشته و هر آنچه در آن بوده و شاید آنها نیاز به این دلبری دوباره از هم دارند تا بیست سال زندگی مشترک آنها دوباره زنده شود. اونوره اصلا در این فیلم قصد ندارد دنبال این برود که ببیند اشتباه از که بوده که ماریا و ریشار به آستانه جدایی رسیدهاند، او به دنبال رسیدن یک فرصت دوباره است برای با هم بودن و چشیدن دوباره همه آن عاشقانههایی که میشود باز هم چشید، دوباره و چندباره. اصلا عنوان انگلیسی فیلم به همین اشاره دارد؛ «در یک شب جادویی». این همان شب جادویی است که ریشار و ماریا در آن دوباره متولد میشوند، آدمهایی جدید میشوند که انگار بدون خبر از گذشته هم سر راه هم قرار میگیرند و ریشار ماریا را به شام دعوت میکند و ماریا در آن نمای آخر که فریز (ثابت) میشود و با شادابی و سرخوشی به آسمان نگاه میکند ما را به پیوندی دوباره امید میدهد که شور و شوق در آن موج میزند.
«اتاق 212» (عنوانی که اشاره به یکی از قوانین مدنی فرانسه درباره پیوند زناشویی و اهمیت وفاداری در آن دارد) فیلمی است که در آن از آسمان برف و خاکستر میبارد، باز کردن یک در ممکن است شما را به گذشته ببرد یا اشباح گذشته را به امروز بیاورد یا اصلا پا به ساحلی دور از پاریس بگذارید. فیلمی است که با همه قدرت از واقعیت میگریزد چون سینما را پناهگاه خود ساخته (خانه ماریا و ریشار درست کنار یک سالن سینماست و در کنار «به لطف پروردگار» فرانسوا اوزن یکی از سالنها «احمق مرا ببوس» بیلی وایلدر را نمایش میدهد و کافهای که ماریا و ریشار و همه اشباح گذشته در آن جمع میشوند «رُزباد» نام دارد)، سینما آن پناهی است که در آن همه چیز ممکن است. «اتاق 212» نزدیکترین فیلم اونوره به فیلم جذاب دیگرش «آوازهای عاشقانه» است که در آن ردپای ژاک دمی به خوبی و مخصوصا «چترهای شربورگ» حسابی روشن بود، هر دو فیلمهایی هستند درباره امکان عشق و قدرت رهاییبخش آن، فیلمهایی به شدت سرزنده و پویا که پس از دیدنشان احساس میکنی در زمان مدت نمایش فیلم، در این دنیا نبودی و این مدت بخشی از عمرت حساب نشده است و خودت هم احساس سرزندگی و پویایی داری که با آن میتوانی ترانه «عشق تو چقدر عمیق است؟» گروه رپچر را زیر لب زمزمه کنی و دوباره و چندباره عاشق شوی و این قدرت سینماست!
این متن پیش از این در روزنامه سازندگی منتشر شده است