فریتز هونکا در فاصله 1970 تا 1975 در هامبورگ چند زن را به شکلی فجیع به قتل رساند و جسدهای آنها را در آپارتمان فکسنی خودش مخفی کرد. این ایده اصلی فیلم «دستکش طلایی» ساخته فاتح آکین است، فیلمی که نامش از نام همان کافهای آمده که هونکا قربانیانش را در آنها پیدا میکرد. قصد هونکا اما از همان ابتدای کار کشتن زنها نبود، او مردی تکافتاده بود با چهرهای بدریخت و کم و بیش دفرمه (نه به دفرمگی چهره جوزف مریک که بعدا به «مرد فیلنما» معروف شد) که با آرزوی پیدا کردن همصحبت به این کافه در محلهای بدنام میرفت اما ناتوانی در براقراری ارتباط منجر به قتلی ناخواسته در ابتدای کار و بعدا قتلهایی با خشونت تمام ولی باز هم از پیش برنامهریزینشده شد. فیلم آکین روایتی است ناظرگونه از کشتارهای هونکا که میشود از چند زاویه به آن نگاه کرد.
اگر فیلم را به عنوان کاری زندگینامهای ببینیم، فیلم اطلاعاتی در حد ویکیپدیا درباره هونکا به مخاطب میدهد. درواقع فیلم هیچ جا سعی نمیکند به کندوکاوی در گذشته، روحیه و درونیات هونکا بپردازد و در عوض سعی میکند اعمال شنیع او را فقط دنبال کند. برای همین بعد از دیدن یکی دو قتل اول، دیگر چیزی برای دنبال کردن از زندگی هونکا باقی نمیماند و بیننده فقط سیر ماجراها را دنبال میکند تا ببیند سرانجام هونکا چیست و در این بین خط داستانی فرعی دختر جوان موطلایی که اتفاقی هونکا یک بار با او برخورد میکند و در نظرش او یک فرشته است، بیشتر مخل روایت است تا اینکه کمکی کند به درک بهتر شخصیت هونکا. به عبارتی به عنوان یک فیلم زندگینامهای «دستکش طلایی» در سطح باقی مانده است و مخاطب در جستوجوی منابع اینرتنتی حتما به اطلاعات جذاب بیشتری میرسد.
زاویه دوربین آکین در سراسر فیلم به گونهای است که انگار یک ناظر در حال تماشای اعمال هونکاست. دوربین در بیشتر لحظات فیلم ثابت است و با فاصلهای معین از شخصیتها قرار گرفته است. این دید ناظرگونه که سعی دارد فیلم را از یک اثر زندگینامهای جدا سازد چه کارکردی دارد؟ اتخاذ این استراتژی زیباییشناختی اگر بدون داشتن هدف باشد، تاثیری جز کسل کردن مخاطب ندارد، و این اتفاقی است که در فیلم رخ داده. بار دیگر به فصل افتتاحیه فیلم نگاه کنید، دوربین آکین ثابت است و تلاش هونکا برای نزدیکی و بعد کشتن زن میانسال را به نمایش میگذارد، این فصل جوری گرفته شده که از هم گسیختن بافتهای گوشت تن زن و بریدن شدن استخوانهای او را با تمامی حواس خود حس میکنید. اما در باقی لحظات فیلم و موقع تماشای دیگر قتلها آیا چنین حسی دارید یا اینکه آن حس وحشت و شوکِ بار اول جای خودش را به تهوع و اشمئزاز داده است؟ اگر هدفی پشت این انتخاب بصری آکین بود، حتما با دیدن قتلهای بعد امکانش بود مخاطب تنها شاهد خون و خونریزی نباشد و به درکی عمیقتر از شخصیت هونکا برسد. میشود پرسید امکان پرداختن به چه هدفی برای آکین وجود داشته. شاید سادهترین ایده، استفاده از این رویکرد بصری برای نقب زدن به درونیات هونکا بوده، برای خلق پسزمینهای برای شخصیت او و واکاوی چرایی روی آوردن هونکا به کارهایی که انجام داده (بررسیهای تاریخی نشان میدهد هونکا به شدت از بریده شدن و قطع عضو ترس داشته). اما فیلمساز سادهانگارانه زشتی چهره هونکا را تنها دلیل موجه برای کارهای او در نظر گرفته و از فصلهای مواجهه او با برادرش و حتا گذران زندگی با زنی میانسال که مدتی کوتاه در خانه او اتراق میکند و سعی میکند نقش مادر/همسر هونکا را بازی کند هم استفاده نمیکند و دوربین تخت آکین در اینجا به میزانسنی بیهدف و بدون کاربرد بدل میشود که تنها نقش آن ایجاد شوک ناگهانی است، شوکی که از همان بار دوم تاثیرگذاری خود را از دست داده است. ایده دیگر اما میتوانست استفاده استعاری از موقعیت هونکا باشد و دوربین ناظرگونه ما را در برابر شخصیتی قرار دهد که در نتیجه زندگی در آلمان شرقی و سرکوب موجود در آن روزگار به ستوه آمده و کشتن انگار تنها راه برای رهایی و سرخوشی او باشد. اما دریغ که آکین در روایتش هیچ جای فیلم، بذر برداشت فرامتنی و سیاسی نکاشته تا بشود حتا به این برداشت فکر کرد. اینطور میشود گفت که آکین گویی صرفا یک قصه یک خطی جذاب داشته که بدون شاخ و برگ دادن روانکاوانه، جامعهشناختی و یا سیاسی به آن، فقط آن را روایت کرده و بدین ترتیب تنبلی خودش را به دوربین فیلمبرداری هم سرایت داده و برای همین دوربین تخت او بیش از آنکه در هیبت یک ناظر عمل کند، گواهی است بر کرختی رویکرد کارگردان در میزانسن و اجرا (برای مقایسه رجوع کنید به «خانهای که جک ساخت» (اینجا را بخوانید) لارس فن تریه و چگونگی ترکیب رویکرد روانشناختی و اسطورهشناختی به داستان زندگی یک قاتل زنجیرهای).
«دستکش طلایی» با این همه اما یک جذابیت دارد که باعث میشود تماشای آن را تا به انتها دنبال کرد و آن چیزی جدای از سرانجام هونکا و کنجکاوی درباره سرنوشت زنهایی است که بر سر راه او قرار میگیرند. ایده جذاب آکین به چهرهپردازی شخصیتها و فضاسازی برمیگردد. تقریبا جز همان دختر فرشتهآسا و پسر سادهدلی که با دوچرخه به دنبال اوست، هیچ آدمی با چهره معمولی در فیلم وجود ندارد. همه شخصیتها آنقدر کریه و زشت هستند که انگار بدریختی و دفرمگی نُرم اصلی جامعه است. درواقع وقتی شخصیتهای فیلم را کنار هم میگذاریم احساس میکنیم به دنیایی پا گذاشتهایم که اوتو دیکس – نقاش مهم جریان عینیت نو (Neue Sachlichkeit) در دوره جمهوری وایمار – تک تک شخصیتهای آن را طراحی کرده است؛ آن چهرههای ورم کرده، لب و دهانهایی که از قرینگی خارج شدهاند، ستون فقراتی که انحنا برداشته و زاویههای نامتعارفی که اندامهای شخصیتها برداشتهاند (انگار یک خیمهشبباز مبتدی شخصیتها را به حرکت درمیآورد) و آن ورم و آماس شکم و پاها، آن رنگ پوستی که قرمزی نامتعارفی دارد و خبر از آماس چربی زیر پوست میدهد همگی المانهایی هستند که در تابلوهای نقاشی دیکس از جمله در کارهایی مثل «اتود دو، عشاق نامتناسب»، «میخانه در هامبورگ»، «ووشه»، «مادام»، «گل لادن» و یا «هالباکت» میشود مشاهده کرد. از طرفی فضاسازی داخلی فیلم، مخصوصا محیط و جریانات داخلی کافهی دستکش طلایی (که دیدنیترین بخشهای فیلم را شکل میدهند) هم یادآور کارهای دو نقاش دیگر عینیت نو یعنی ماکس بکمان (و پژواکهایی از تابلوهای «شب»، «پسر نابخرد»، «نوشگاه قهوهای» و «کلمباین») و گئورگه گروس (مخصوصا تابلوهای «رویای والس» و «عشاق») است. استفاده آکین از تصویرپردازی و طراحی چهره شخصیتهایی که یادآور کارهای این هنرمندان است به فیلم بافت بصری کنجاویبرانگیزی داده است که باعث میشود سردرگمی فیلم را تحمل کرد.
فاتح آکین فیلمساز آلمانی ترکتباری است که همچنان بهترین فیلمهایش را درباره شخصیتهایی ساخته که مثل اجداد او از سرزمینی غریب آمدهاند، مثل دو فیلم «رو به دیوار» و «لبهی بهشت». اما از وقتی سعی کرد فیلمهایی جهانیتر بسازد مثل «بُرش» و «در محوشدگی» انگار مسیرش را گم کرد و فیلمهایی ساخت که فیلمسازهای متعدد دیگری هم توان ساختنش را داشتند. «دستکش طلایی» لب مرز این دو متود فیلمسازی آکین است. در جزئیات ظرافتهایی دارد که خاطره خوش دو فیلم اول فیلمساز را زنده میکند و شلختگیهای کلان و استتیکی دارد که بیراه هستند، فیلمی است سردرگم و راه گم کرده، درست مثل شخصیت هونکا.
تیتر نام ترانهای طنازانه از کارل هاینز است که به ماجرای هونکا اشاره دارد
این متن پیش از این در روزنامه سازندگی منتشر شده است